خاطرات خیلی عجیبن
گاهی اوقات می خندیم
به روزایی که گریه می کردیم
گاهی گریه می کنیم به
یاد روز هایی که می خندیدیم…
تنهــــاتـریــن تـنهــا مـنــم ، تــو ایــن سکــوت بی نـفــس
هـمـــدم تـنهــایی مــن ، خــاطــره هــام بــوده و بــس
دلــــم میـخــواد کـه تـا ابـــد ، کسی ســــراغ مــن نـیــاد
دیگــه نـمیخـــوام هـیـچ کسـو ، هیـچ کـسی ام مـنــو نـخــواد
میخـــوام کـه تــوی تنـهـایی ، خــاطـــــره هـاتــو بــــو کـنــم
میخـــوام بـا دریــای دلــــم ، دنـیا رو زیـــر و رو کـنــم
گــریـه دیگــه بســه بــرام ، چـشمـــام دیگـه نـا نــداره
چیــکار کنــم بــدون تــو ، زنــدگی معــنا نـداره
همیــشـه می گفتـی میخــوای ، کـه تـنهــا مـــال مــن باشـی
تــو لحظــه لحظـه هــای مــن ، تــو مـــاه و سـهـــم مــن باشـی
دلــی بــرام نـمـــونـده کـه ، دوبـاره بـشکنیـش بـــری
خـــوب میــدونــم نمـی مــونـی ، همیــشه تـــــو مســــافـــری..
خدا حافظ ،همین خدا حافظی خواست سرنوشتمه
بودن و نبودنت ، حکمت هر دوشون هنوزم مبهمه
خدا حافظ باید جدا می شد دستهامون با سادگی یا به سختی
من بی تو ما شدم ، تو هم بی من، و یقینا" که خوشبختی
خدا حافظ، قسمت این بود تو خوشبت بشی و من بخونم از شادی
خواست خدا بود تو خواهر بشی و من برای همیشه یه داداشی
برای همیشه یه داداشی
یکی پرسید این همه شعرها دارد مخاطبی خاص ؟
خود گفتی گر نباشد، نمی نوشتی چنین با احساس
اری ، باید گفت این شعرها را با احساس نوشتند
با دلی لبریز از عشق با چشمان پر از الماس نوشتند
همه این شعرها را نوشتند در لحظه غمگین غروب افتاب
یا به تنهایی شب با چشمان پر از اشک به زیر نور مهتاب
خاص بود و مخاطبم شد، ور نه مخاطبی نبود باشدش خاص
همه مرکبش خون دلم شد و همه برگهای دفترم برگ گل یاس
آدمای راستگو خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشن
خیلی راحت احساسشون رو بروز میدن
خیلی راحت بهت میگن که دوستت دارن
خیلی دیر دل می کنن
خیلی دیر تنهات می ذارن
اما...
وقتی زخمی بشن
ساکت میشن
چیزی نمیگن و خیلی راحت میرن
و دیگه هم برنمی گردن...
همیشه میگن سکوت علامت رضایته...
اما من میگم نه...
بعضی وقتا سکوت می کنی چون انقدررنجیدی که نمی خوای حرف بزنی
بعضی وقتا هم سکوت می کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری...
گاهی موقعها سکوت یه اعتراضه
گاهی موقعها هم انتظاره
اما بیشتر وقتها سکوت
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه
لعنت به من که پای تو نموندم....لعنت به من که قلبتو شکوندم
رویای تو شده جدایی از من....همنفسم بیا بمون پیش من
خودت میدونی که سهم ما نیست....جدای و بریدن و شکستن
چشمای من پر از اشک شب و روز....حق میدم بهت تو اتیش عشق من نسوز
برو با مردی که تو رویاهاته....ولی بدون قلب منم باهاته
رویای تو کابوس شب های من....دلیل خنده هات حرف دل من